سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخرین منجی

جزئیات ربودن شکنجه و خسرو ریاحی نظری

خسرو ریاحی نظری
متاهل ، دو فرزند
37 ساله ، معلم ،اهل تهران
جرم : مشکوک

------------------
گزارش مختصر

همسر خسرو ریاحی نظری:همسر من را که فقط یک معلم بود واز صبح تا شب برای تربیت جوانان زحمت می کشید وشبها تا ساعت 10 شب تدریس می کرد تا بتواند زندگیش را اداره کند، در تاریخ سه شنبه 19/5/61 ،به جرم اینکه در خیابان اسکندری ،نزدیک استخر باشگاه سرباز منتظر فرزندانش که از استخر بیایند می ایستاده ،ربوده وپس از دو روز شکنجه وی را به قتل می رسانند.

در تاریخ پنج شنبه 21/5/61 ،در خیابان سهروردی ،کوچه زاهدان ،روبروی پلاک 26 ،در ساختمان نیمه سازی ،بصورت بسته بندی شده پیدا شده وپس از انتقال به پزشکی قانونی وانجام مراحل ،بعنوان مجهول الهویه در تاریخ 23/5/61 در قطعه 91 ردیف 146 ،شماره 51 در بهشت زهرا دفن می گردد.

شرح کامل ماجرا

مهران اصدقی فرمانده تروریستها در تهران: ربودن خسرو ریاحی دو روز پس از ربودن دو پاسدار وفرد کفاش و به این علت صورت گرفت که در یکی از خانه های تیمی بخش ویژه در خیابان اسکندری ،افراد بالای گروه ،خسرو ریاحی را بیرون خانه مشاهده می کنند که پهلوی ماشینش ایستاده است.آنها گمان می کنند که وی خانه را زیر نظر داردو او را تعقیب می کنند اما موفق به ربودن او نمی شوند.روز بعد وی را در همان محل مشاهده می کنند واین بار کاملا به او مشکوک شده و او را شناسایی کرده و می ربایند.

مجید رهبر ومحمود رحمانی از اعضای بخش ویژه تروریستی ،با نزدیک شدن به خسرو رحمانی و با ارائه کارت جعلی کمیته اقدام به بازرسی بدنی ریاحی می کنند .اما چیزی از او گیر نیاورده و او را به زور داخل ماشینش می برند و چشمانش را بسته وبه وی می گویند که تو را به کمیته می بریم. خسرو ریاحی را به خانه شکنجه گاه در خیابان بهار آوردند و با چشمان بسته به داخل خانه آوردند.

در این محل من ومصطفی معدن پیشه وشهرام روشن تبار حضور داشتیم .پس از ورود ریاحی دو پاسدار و فرد کفاش را به اتاقهای دیگر بردیم و او را وارد حمام کردیم و روی میز با طناب بستیم و از او خواستیم مشخصاتش را بگوید. او گفت شغلش معلم است وما یک کارت از جیبش در آوردیم که مربوط به آموزش وپرورش بود. از او علت حضورش را در آن نقطه از خیابان اسکندری پرسیدیم .او گفت بچه هایم به استخر می روند و آمده ام آنها را ببرم.

ما شروع به شکنجه او کردیم و با کابل به بدنش وکف پاهای او می زدیم و او فریاد می زد وما دهانش را می گرفتیم. ما شکنجه را تشدید کردیم و با هویه مچ دستها وپشت کمر او را می سوزاندیم ولی او مرتب همان حرفها را تکرار می کرد.ما نمی دانستیم چکار کنیم و از طرفی شکنجه دو پاسدار برای ما مهمتر بود که بدون نتیجه ای خسرو را رها کردیم.

روز بعد حوالی عصر بود که من ،مصطفی معدن پیشه و شهرام روشن تبار در خانه بودیم.ناگهان صدای فریاد شنیدم ،خودم را به راهرو رساندم و دیدم خسرو ریاحی با مصطفی و شهرام گلاویز شده است و مرتب فریاد میزند ومی گفت کمک!

او به بهانه دستشویی رفتن توانسته بود با آنها درگیر شود. من وارد حمام شدم و با کلت یک تیر به پای او شلیک کردم که به زمین افتاد وساکت شد و با شهرام شروع کردیم به بستن مجدد خسرو که ناگهان بلند شده ،شروع به فریاد زدن کرد. من و شهرام سعی می کردیم او را ساکت کنیم که ناگهان مصطفی کلت را برداشت و یک تیر به سر خسرو شلیک نمود.

خسرو بی حس به زمین افتاد وخونش داخل حمام ریخت. بعد از صدای تیراندازیها ،دیگر خانه برای ما جای امنی نبود وباید آنجا را ترک می کردیم. به علت خون زیادی که داخل حمام براه افتاده بود ،خسرو را با آب شستیم و بدنش را با طناب بستیم ،بطوریکه داخل صندوق عقب ماشین جا بگیرد و بعد جسد طناب پیچ شده را داخل پتو گذاشتیم و مجددا طناب پیچ کردیم.

به محمد رضا گفتم که جسد را در بیابانهای اطراف دفن کند واگر نتوانست آن را رها کند ،ولی آنها بیل و کلنگ نداشتند و جای مناسبی پیدا نکردند وجسد را در خرابه ای در خیابان سهروردی انداختند.

 


ارسال شده در توسط منتظر منجی