چیزی که بچه تهرانی ها درکش نکرده اند
تهران و همسایگی با بیت رهبری خوب است اما یکی از دریغ هایش این است که بروبچه های تهرانی هیچ وقت لذت یک استقبال درست و حسابی از «آقا» را درک نمی کنند.
شاید برای همین بود که خیلی از عاشقان «آقا» اتوبان تهران قم را هموار کردند و رفتند تا 8 صبح خیابان19دی را درک کنند. هیچ هم به فکرشان نرسید که حالا رادیو ها و تلویزیونهای بیگانه برای سفر آنها چه داستانهایی که سر هم نمی کنند!
چهره قم، قبل و بعد از مراسم استقبال کاملا با هم تفاوت داشت. قبل از آن مردمی بودند با چشمهای پرسان که هیچ کسی هم پاسخگویشان نبود. میله های داربست فلزی که سرتاسر مسیر را جدا کرده بود و نیروهای انتظامی و نظامی که با لباس های مرتب و با حمایل خوش آمدگویی آمده بودند تا امنیت مسیر را تامین کنند. دود اسپند و نواهای سرودهای ملی و مذهبی که از بلندگوی مساجد و برخی ضبط های پر قدرت خانگی پخش می شد. شاخه های گل و در این میان جوانانی که تی شرت هایی با تصاویر «آقا» و شهدا پوشیده بودند.
اما همین تصویر تنها چند دقیقه بعد از گذشت ماشین حامل «آقا» کاملا تغییر کرد. داربست های شکسته از ازدحام جمعیت، نیروهای نظامی که دنبال آزادباش بودند تا خودشان را به «آقا» برسانند، لنگه کفشها و دمپایی های رها شده در خیابان و مسیری که ناگهان از جمعیت خالی می شد.
وقتی ماشین حامل «آقا» میگذشت دیگر کسی پای ایستادن نداشت. یا آنقدر پیر و از پا افتاده بود که راهی خانه می شد و یا قدرتی داشت که برود دنبال ماشین و خودش را برساند به محل سخنرانی «آقا». باورش سخت است ولی وقتی ماشین «آقا» می رفت دیگر حتی ایستگاههای صلوتی هم مشتری نداشتند. همه فقط به فکر رسیدن به ماشین و دیدن «آقا» از نزدیک بود. این تغییر ناگهانی همان چیزی بود که ما بچه تهرانی ها آن را تجربه نکرده بودیم.
جوادی آملی و امینی خودی بودند!
رسانه های بیگانه و اپوزیسیون در زمینه انکار یا دست کم کوچک نمایی استقبال تاریخی علما و مردم قم از رهبر انقلاب دچار معضل شده و به همین دلیل به هر شیوه نامعقولی دست یازیدند. تمام این رسانه ها در اقدامی هماهنگ اقدام به سانسور آن دسته از عکس های استقبال میلیونی مردم در قم کردند که عمق جمعیت را نشان می دهد یا از آسمان، امتداد کیلومتری جمعیت انبوه استقبال کننده را در خیابان های شهر مقدس قم نشان می داد. این سانسور رسانه ای (تقلید از کبک در فرو بردن سر زیربرف) در حالی است که در عصر انفجار اطلاعات و تنوع رسانه ها، مخاطبان می توانند خبرها و واقعیت ها را دریابند.
این رویکرد در حالی است که با توجه به تبلیغات چند هفته ای رسانه های مذکور با ادعای محوری، «پیش بینی استقبال سرد»، مخاطبان منتظر بودند گزارش این رسانه ها از واقعیت و راستی آزمایی ادعای خود را مشاهده کنند. به همین دلیل هم اعتبار و حیثیت رسانه های مذکور در آمریکا و انگلیس و برخی کشورهای اروپایی-و نیز رسانه های ضدانقلاب داخلی- به شدت لطمه خورد.
از سوی دیگر سایت روز نت که توسط سلطنت طلبان ورشکسته مدیریت می شود، با نمایش تصویر 3 نفر از استقبال کنندگان که از سوی رسانه ها و خبرگزاری های رسمی جمهوری اسلامی منتشر شده، تحلیلی از سر بلاهت منتشر کرد و مدعی شد استقبال کنندگان، مهاجران آفریقایی و عرب و عراقی بوده اند! رسانه هایی از این دست به هنگام سفر رئیس جمهور کشورمان به لبنان هم مدعی شده بودند استقبال کننده ها از ایران به لبنان رفته بودند!
از سوی دیگر «آرش-س» همکار صدای آمریکا که پیش از فرار از کشور در نشریات زنجیره ای فعالیت می کرد، در گزارش خود مدعی شد «جز روحانیون خودی و رسمی کسی استقبال نرفت، از جمله ]آیت الله[ ابراهیم امینی و ]آیت الله[ رضا استادی و جوادی آملی». گویا ذات فرار از کشور و اقامت در کشورهایی نظیر آمریکا برای همکاران نشریات زنجیره ای فراموشی آور است، چه اینکه همین صدای آمریکا و انواع رسانه های همسو، در اوج آشوب و فتنه سال گذشته و در راستای عملیات فریب و جنگ روانی، به دروغ چنین القا می کردند علمایی چون حضرات آیات جوادی آملی، امینی و استادی از نظام جدا شده و مقابل رهبری قرار گرفته اند!!
این رسانه های کاملاً حرفه ای و بی غرض! اکنون به جای اینکه اعتراف کنند یک سال به مخاطبان خود دروغ تحویل دادند، با پررویی و خودفریبی، حضور شخصیت هایی از این دست را نشانه ای می دانند که جز روحانیون خودی و رسمی کسی به استقبال نرفته است! گویا که مثلاً منتظر بوده اند فلان روحانی نمای ضد انقلاب - که توسط گویانیوز و رادیو فردا به عنوان «مترقی، مرجع نواندیش و مجتهد واقعی» معرفی می شود- یا برخی وابستگان به باند مهدی هاشمی که ارتباط وثیقی با گروهک نهضت آزادی دارند، در کنار دریای مواج محبت ملت شریف و علمای متعهد و انقلابی حاضر شده باشند!
چند حاشیه از دیدار علما با رهبر؛
وقتی بیت آیتالله سیستانی چفیه آقا را با خود میبرند
حجتالاسلام سیدجواد شهرستانی -داماد و رئیس دفتر آیت الله سیستانی- با دو پسر نوجوانش خدمت رهبری میرسند. پدر، فرزندان خود را که معرفی میکند همه به ذهنشان میرسد که این دو نوه آیتالله سیستانی هم هستند. یکی از آنها که زرنگتر است چفیه رهبری را میگیرد.
هرکس با نگاه خود از سفر رهبری مینویسد.عدهای هم سعی میکنند حاشیهها را بنویسند. تا حالا هم اغلب از استقبال در خیابان و حواشی دیدارهای عمومی نوشتهاند. سایت رهبری هم که همان حاشیهنگاریها را کار کرده است. کنجکاو شدم که چند جلسه رهبر که با علما و بزرگان حوزه برگزار شده، آیا حاشیهنگاری هم داشته یا نه؟ از دو دوستی که در این دیدارها حضور داشتند پرسوجو میکنم. مثل همیشه گلایه میکنند از ناهماهنگی در ثبت این برنامهها و …
به هرحال از این دو دوست و چند نفر از علمایی که در این چند جلسه حضور داشتند میپرسم چه خبر؟ مطالبی را میگویند که برای آنها بسیار عادی است، اما برای من با نگاه روزنامهنگاری و وبلاگی محشر است!
- جلسات بعد از نماز مغرب و عشاء علمائیتر از جلسات بعد از نماز ظهر است. به هر حال علما به بعد از نماز عشاء عادت دارند و نمیشود از استراحت قیلوله گذشت.
- جلسات علمائی بعد از نماز که اصطلاحا «گعدههای طلبگی» گفته میشود به قدری سنگین و پرحاشیه است که چند نفر حاضر برای ثبت آنها جا میمانند، بخصوص که برخی از آنها جوان تهرانی باشند و هرچقدر هم پز حرفهای بودن را بدهند در این یک مورد کم میآورند.
- دو ساعت زمان خوبی است برای گعدهی طلبگی بین رهبر و علمای حوزه. از احوالپرسی گرفته تا پرسوجو از درس و بحث و تالیفات.عدهای کتاب تازه خود را هدیه میدهند و برخی از وضع تدریس خود میگویند. برخی دیگر هم که دیگر کهولت سن اجازه تدریس و تالیف نمیدهد با رهبر از گذشته خود صحبت میکنند.
- ساعتی از جلسه که میگذرد به ذهن خطور میکند که اصلا این دیدار ِ رهبر بود با دیگران یا آیت الله سیدعلی خامنهای با دوستان قدیمی خود؟ رهبری به قدری با علما به احترام و تکریم برخورد میکند که فراموش میکنیم آن که در راس نشسته رهبر است.
- دیدار بسیار خودمانی و صمیمی برخی از علما و مراجع با رهبری مورد توجه همه حاضران است.آیت الله جوادی آملی کنار رهبری می نشیند و چند جمله ای رد و بدل می شود و تبسم خنده گونه آیت الله جوادی نظر همه را جلب می کند. دوستان خبرنگار بیشتر از همه کنجکاو می شوند که چه جملاتی بین رهبر و آیت الله جوادی رد و بدل شد؟
- برخی از بزرگان که چهره رسانهای هم ندارند، به دیدار رهبری میآیند. همکاران حاضر از گرم گرفتن رهبری متوجه جایگاه افراد میشوند و از دیگران به آرامی و اشاره میپرسند: «ایشان کی بودند؟» باخودم فکر میکردم کاش نرمافزاری تهیه میکردیم که با گرفتن تصاویر افراد به هنگام ورود، بلافاصله بیوگرافی آنها را میداد تا همکاران ژورنالیست و بقیه اینگونه کم نیاورند.
- حجتالاسلام سیدجواد شهرستانی -داماد و رئیس دفتر آیت الله سیستانی- با دو پسر نوجوانش خدمت رهبری میرسند. پدر، فرزندان خود را که معرفی میکند همه به ذهنشان میرسد که این دو نوه آیتالله سیستانی هم هستند. یکی از آنها که زرنگتر است چفیه رهبری را میگیرد.این ماجرای گرفتن چفیه رهبری به دانشجوها و بسیجیها خلاصه نمیشود. بیت آیتالله سیستانی هم چفیه آقا را با خود میبرند.
- بعد از ده سال، رهبری به قم آمدهاند و طلاب جوان در حسرت یک برنامه عمامهگذاری. این وسط نوه مرحوم آیتالله شهید سعیدی از پارتی پدر استفاده میکند و عمامه مشکی به دستمیرود پیش رهبر و ایشان هم با دعا و تفقدی، نوه شهید سعیدی را معمم میکنند. هزاران طلبه جوان مانده اند با حسرتشان.
مادر شهید میگفت "ای خدا به مراد دلم رسیدم "
"مادر و خواهر شهدا به گریه افتادند حسابی. دامادها و برادر شهید هم همینطور. مادر با مشت، آرام به سینهاش میزد و میگفت: ای خدا به مراد دلم رسیدم... خوش آمدید... خانهمان را روشن کردید. "
پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای، روایتی از دیدار معظمله با برخی خانوادههای شهدای شهر قم که شب گذشته به صورت سرزده انجام گرفت را به قلم مهدی قزلی منتشر کرده که مشروح آن در ذیل میآید: یکی از مسئولان برنامهها آمد و در گوشم گفت: غروب برنامه داریم. برنامه غروب پنجشنبه یعنی شب جمعه چه میتواند باشد جز رفتن رهبر به خانه شهدا؟
در سفر کردستان هم همینطور بود و البته این برنامه فقط برای سفرها نیست. شبهای جمعه رهبر یک برنامه تقریباً ثابت دارد و آن هم رفتن به خانه شهیدی و دیدار با خانواده او و هیچ وقت این جمله ایشان را فراموش نمیکنم که گفتند: من افتخار میکنم که به خانه شهدا بروم و روی فرششان و زیر سقفشان بنشینم!
زودتر از غروب رفتیم به محل اقامت رهبر انقلاب در قم که به همان دفتر رهبری در قم شناخته میشود. نماز را پشت سر ایشان خواندیم. رهبر به آرامی به کسانی که در صف اول نشسته بودند گفتند برنامهای دارند و بلند شدند. ما هم بعد از رفتن ایشان تقسیم شدیم به دو تیم و حرکت کردیم. رفتیم منطقه نیروگاه که جزو منطقههای پرتراکم و نسبتاً محروم شهر قم است. یک چیزی شبیه محله خزانه تهران!
رفتیم و خانه را پیدا کردیم. در ورودی خانه کنار خیابان طوری باز میشد که با آمدن رهبر مردم متوجه میشدند. محافظ از این وضعیت خوشش نیامد. چند دقیقه کنار خیابان ماندیم و بعد محافظها زنگ زدند و داخل شدند. بعدتر هم ما. وارد حیاط شدیم که گوشهاش باغچه بود و درخت اناری. چند پله بالا رفتیم تا از بالکن وارد پذیرایی شویم.
خانواده شهید به ما محل نمیگذاشتند. محافظها گفته بودند رئیس بنیاد شهید قرار است بیاید. به نظرم این رفت و آمد آنقدر بوده و احتمالا آنقدر ناخوشآیند که هیچ ذوقی از خانواده دیده نمیشد. خانواده گلستانی دو شهید داده بودند به اسمهای عبدالرحیم و قدرتالله. عکسهایشان روی دیوار بود. یکی در 19 سالگی شهید شده بود و دیگری در 16 سالگی.
چند دقیقه بعد محافظی پیرمرد و پیرزن (پدر و مادر شهدا) را کنار کشید و گفت: ما به شما گفتیم آقای زریبافان میاد ولی واقعیت اینه که آقای خامنهای الان توی مسیر خانه شماست. جمله محافظ تمام شده و نشده پیرزن پقی زد زیر گریه و پر چادر را کشید روی صورتش. پیرمرد که گوشهایش سنگین بود کمی طول کشید حرف را بشنود و بعد بفهمد. یک دفعه ورق برگشت. ما همه عزیز شدیم. چای آوردند و خواستند به این و آن زنگ بزنند که محافظها از آنها خواستند این کار را نکند. پیرزن میگفت: به دلم برات شده بود آمدن رهبر. داماد خانواده هم میگفت مادر شهدا از اینکه به برنامه دیدار خانواده های شهدا دعوت نشده بود، ناراحت بوده.
دخترها به تکاپو افتادند. مادر شهدا شروع کرد به جمع و جور کردن خانه. حولههای آویزان به جارختی را جمع کرد. دخترها پیرمرد را کشیدند داخل اتاق و رخت نو تنش کردند. یکی از خواهرهای شهدا اجازه گرفت تا ظرف میوه بچیند. خواهرزاده شهید که دختری 13- 14 ساله بود گریه میکرد. حال خانه با خبر آمدن رهبر عوض شد. حال ما هم. از درخت داخل حیاط، انارهای قرمز برعکس آویزان بودند. مثل قطرههای آبی که از جایی آویزان هستند و منتظر افتادن. انارها به هوسم انداختند حسابی.
پیرمرد رفت و عصای چوبیاش را هم آورد. مردها لبشان باز شده بود به لبخند و هر از چند گاهی نفس عمیق میکشیدند. از بیسیم محافظها کدهایی به عدد گفته شد و به چند دقیقه نکشید که رهبر با لبخند وارد شد. مادر شهدا جلوتر از همه رفت برای خوشآمدگویی به رهبر. پدر شهدا هم معانقه کرد. مادر و خواهر شهدا به گریه افتادند حسابی. دامادها و برادر شهید هم همینطور. مادر با مشت، آرام به سینهاش میزد و میگفت: ای خدا به مراد دلم رسیدم... خوش آمدید... خانهمان را روشن کردید.
رهبر زود نشست تا بقیه هم بنشینند. رهبر گفت: خدا شهدای شما را با پیامبر اکرم (ص) محشور کند... دو تا دختر کوچک (خواهرزادههای شهید) از روی کنجکاوی جلو آمدند. رهبر حرفش را قطع کرد و گفت: بیایید اینجا ببینم دخترها. و اسمشان را پرسید که فاطمه بود یکی و دیگری مونا و رهبر هر دوشان را بوسید و یکی از دخترها به حرف مادرش دست رهبر را.
مادر شهدا آرام داشت زمزمه میکرد. رهبر از شهدا پرسید، از سن و سال و اسم و نحوه و زمان شهادت.
پدر شهید هم تعریف کرد که پسر بزرگش ترکش خمپاره به پهلویش خورده و اسیر. با کامیونی بردهاندش تا کرکوک در حالیکه به اسرا آب نداده بودند و وقتی رسیدهاند به کرکوک پسرش شهید شده. (همه اینها از قول یکی دیگر از اسرا تعریف کرد) گفت که پسرش را همانجا دفن کردهاند و صلیب سرخ هم تأیید کرده شهادتش را. ولی آنها منتظر ماندهاند 18 سال تا بالاخره جسد را بعد از سرنگونی صدام گرفتهاند.
پدر به گریه افتاد که پسرم مثل یاران امام حسین (علیه السلام) تشنه شهید شد. پسر دوم 13 ساله بوده و شهید زینالدین موافق رفتنش به جبهه نبوده است. پدر شهدا گفت: به پسر دومم گفتم بمان مواظب خواهرهایت باش. جوابم داد یک تیر هم یک تیر است و دیگر خودمان به آقای زینالدین گفتیم ببردش. 13 ساله بود رفت، 16 ساله بود شهید شد. رهبر که تا آن موقع فقط گوش میکرد به حرفهای پدر و مادر شهدا؛ گفت: اگر شهدای شما نبودند بعثیها تا همین قم و تهران میآمدند. آمریکاییها مگر نیستند که عراقیها و افغانها را میکشند؟ خوی اشغالگری همین است. بعد خواست تا اعضای خانواده را معرفی کنند.
بعد از معرفی رهبر، قرآن خواستند و در صفحه اولش مثل همیشه چیزی به دستخط نوشتند و دادند به پدر شهید. رهبر که دید پدر شهدا چیزی از معیشت و زندگی نگفت خودش پرسید: شغلتان چیست شما؟ پیرمرد توضیح داد وامی گرفته و گاوداری زده و البته گاوها تلف شدهاند و او مانده با بازپرداخت وام. رهبر به استاندار گفت مشورتی کنند برای حل مشکل خانواده شهدا.
همان خواهرزاده 13-14 ساله شهید با گریه از رهبر خواست چفیهاش را بدهد و گرفت چفیه را. رهبر گفت کیف سیاه را بدهید. این همان کیفی است که رهبر از آن به خانواده شهدا هدیه میدهد. اول به مادر شهید، بعد خواهر و خواهرزاده. و این رویه ایشان است که اول به خانمها هدیهشان را میدهد. دو پسر کوچک (خواهر زادههای شهدا) وقتی رهبر از جایش بلند شد، رفتند جلو و انگشترهای رهبر را گرفتند برای تبرک. یکیشان یک بیماری داشت که به خاطر شرایط بد مالی پدرش نمیتوانست عمل بشود. رهبر به استاندار گفت: کاری کنید با مشکل کمتری مسالهشان حل بشود.
رهبر با خانواده شهید خداحافظی کردند در حالیکه همه خانمها گریه میکردند و از پلههای بالکن پایین آمدند. وقتی میخواستند سوار ماشین شوند مردم متوجه ایشان شدند و بلندبلند سلام کردند. رهبر برای مردم کوچه و خیابان دستی تکان دادند و بعد سوار شدند و رفتند. وقتی رهبر رفت برگشتیم و خداحافظی کردیم. مادر شهدا که از خوشحالی صورتش شکفته بود، دعوت کرد از انارهای درخت بکنیم و وقتی دید ما امتناع میکنیم خودش چند تا از بزرگهایش را چید و داد دستمان.
وقتی از خانه شهدای گلستانی بیرون میآمدیم، مردم متعجب ایستاده بودند و برای هم تعریف میکردند که دیدهاند رهبر چند دقیقه قبل از همین خانه بیرون آمده و رفته. ما هم سوار شدیم و برگشتیم. انار خانه شهدا را توی دستم بازی میدادم و فکر میکردم قلم شکسته من کی میتواند ذوق و شوق جاری در آن خانه را تصویر کند.