برادرم در قرارگاه منافقین بود و به خاطر ملاقات با برادرم در سال 87 به آنجا رفتم. خانمی به موبایلم زنگ زد و گفت میخواهی برادرت را ببینی؟ از آنجا که من اعتیاد داشتم و نه جایی به من کار میدادند و نه امکان مالی برای مسافرت داشتم به هوای مسافرت در خارج از کشور جواب تلفن را دادم تا ببینم میگویند خارج، در آنجا چه خبر است.متهم گفت: برادرم هفت سال است آنجاست و وقتی به آنجا رفتم عمویم را نیز دیدم. برای این سفر به مریوان رفتم، یک نفر آنجا همراه عکسم منتظرم بود. من را به صورت قاچاق از مرز خارج کردند. بیشتر از ده روز و کمتر از 15 روز در قرارگاه اشرف بودم.
در قرارگاه اشرف از موزه دیدن کردم و آنها فیلمی را برایم پخش کردند و تبلیغاتی داشتند اما من درگیر کار سیاسی نبودم من آدم سیاسی نیستم این سفر را به هوای پیدا کردن کار در اروپا انجام دادم و اعتیاد و توهمات آن باعث شد به قرارگاه اشرف بروم. دو تن از عموهایم به لحاظ ارتباط با منافقین در سال 60 اعدام شدند.
در قرارگاه اشرف یک ایمیل به من دادند و گفتند وقتی به ایران رسیدی خبر سلامتیات را به ما بده چیز دیگری به من ندادند که این کار را بکن یا نکن. ضمن اینکه سفر من جنبه سیاسی نداشت و بعد از بازگشت به ایران از آنجایی که درگیر اعتیاد بودم توقع سیاسی بودن نمیرفت. خانمی به نام سارا با من تماس گرفت؛ فکرم این بود که الان مرا دعوت میکنند و یک سال ونیم که بابت آنها زندانی بودم خسارت به من میدهند و با این خسارت میتوانم برای خودم کار و کاسبی راه بیندازم. بچه مریض دارم که به خاطر اعتیادم نتوانستم خرجش را بدهم.
روز قدس در کنار مسجد الجواد ایستاده بودم و کنجکاو بودم و میخواستم بدانم چه خبر است؟ دو فیلم گرفتم و برای منافقین فرستادم. از قبر ندا آقاسلطان و سهراب اعرابی نیز فیلم گرفتم و فرستادم. محارب علیه جمهوری اسلامی نیستم و دنبال سیاست نیز نیستم. منافقین هفت یا هشت بار ایمیل فرستادند که در آنها به من اعتراض میکردند که چرا جواب نمیدهی. مثلاً میگفتند به بهشتزهرا برو ببین چه خبر است؟ میرفتم و میدیدم خبری نیست.
پدرم در سال 67 اعدام شده بود
مادرم عضو گروه مادران صلح بود. پدرم در سال 67 به اعدام محکوم شد و عمویم در سال 63 به دلایلی از ایران خارج شد. من در جهت نقد کمونیسم بودم و تاکنون عضو هیچ گروه و انجمنی نبودم، اما فعالیت نوشتن خود را در رسانههای داخلی و خارجی انجام میدادم.این را از من بپذیرید که من ناچاراً گرایش قلبی به پدرم دارم، اما حقیقت این است که آنهایی که آن سوی آب ایستادهاند که دوستان قدیمی پدرم بودند، به راحتی دوست دارند ما را ملعبه کنند به اسم خانواده جانباختگان.
من در صفحات اندیشه چند روزنامه اصلاحطلب فعالیت داشته و مصاحبههای زیادی با روشنفکران انجام دادهام، واقعیت این بود که این عده به جای آنکه زاده فرهنگ، تاریخ و اجتماع خود باشند، همیشه نگاه از بالا داشتند و نسخهپیچی میکردند. مقالاتی که من مینوشتم اگرچه موضوعشان سیاسی بود، اما کاملاً یک گرایش فرهنگی داشتم. کار عمده من نوشتن بود.
من تجمعات زیادی نرفتم و در تجمع عاشورا هم نه شعاری دادم و نه تخریبی انجام دادم. البته به خاطر اینکه چند ترمی حقوق خواندهام میدانم که در آن هوای غبارآلود بین فرد معترض و کسی که مستقیماً شعارهای ساختارشکن میداد تفاوتی نبود. البته مقام معظم رهبری گفتهاند مواظب نگفتنهایمان هم باشیم.
در روز عاشورا با هماهنگی قبلی با پنج تن از دوستانم و بدون قصد سیاسی مشخصی در تجمعات شرکت کردیم. در مسیری که از ماشین پیاده شدیم و حرکت کردیم هیچ شعاری ندادیم و فقط تماشاگر بودیم. ماشین مال من بود، اما من دوستانم را ترغیب نکردم. اینطور نبود که من سازماندهنده این پنج نفر باشم و حتی پیش از رسیدن به خیابان حجاب وقتی که دوستانم تصمیم گرفتند به خیابان آزادی بروند همه دوستانم اقرار کردند که من نگذاشتم آنها در تجمعات شرکت کنند. من از لحظه اولی که وضعیت خیابان طالقانی را دیدم فهمیدم مسائلی که اتفاق میافتد ربطی به عقاید، شعائر و عرف جامعه ما ندارد.
بخشی از این محاکمه در واقع محاکمه من نیست. محاکمه رهبرانی است که حاضر نشدند به احزاب رسمی تن بدهند و فضا را باز گذاشتند تا رسانههای خارجی و اپوزیسیون خط و ربط تعیین کنند. چرا آنها پاسخگو نیستند؟ چرا کسانی که با ادعای تقلب، اعلام تجمع کردند مسئولیت کارشان را نمیپذیرند؟من 11 صبح روز عاشورا در خیابان طالقانی بودم و وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم که چه اتفاقاتی افتاده است و هیچ برنامهریزی نکرده بودم. پس آنهایی که با بیانیههای خودشان که احتمالاً خیلی خوشنویس هم هست ما را سر شوق آوردند چه؟
حرفهای محسن سازگارا را باور کرده بودم
من در تجمعات غیرقانونی 25، 26 و 28 خرداد شرکت کردم و در اغتشاشات 18 تیر، 16 آذر و ظهر عاشورا حضور داشتم که در ظهر عاشورا در مقابل پارک لاله در خیابان کارگر شمالی حضور داشتم و شعار میدادم. از این تجمعات خبرهایی را به رسانههایی چون سی.ان.ان، الجزیره، دویچه وله، بی.بی.سی فارسی و صدای امریکا ارسال کردم. درباره روز عاشورا چیزی حدود 100 اس.ام.اس از خودم ارسال کردم. خبرهای سایتهایی مثل بالاترین را خیلی دنبال میکردم و این خبرها کاملاً ذهنیت مرا خیلی پر کرده بود و تمام خبرها را باور میکردم و فکر میکردم همه این حرفها حقیقت دارد.
عضو خبرنامه اشخاصی چون محسن سازگارا بودم زیرا فکر میکردم این شخص که خودش قبلاً در نظام بوده و اکنون از نظام جدا شده، قطعاً نظام مشکل دارد و با توجه به موقعیت ایشان در نظام و اینکه از نظام خارج شده من حرفهایش را باور میکردم. فکر میکردم ما در نتیجه انتخابات و نظام اکثریت هستیم و اینکه در اغتشاشات به ما ظلم میشود و نظام و دولت سعی میکنند صدای مخالفان را به هر نحوی که شده خفه و آنها را سرکوب کند و این چیزی بود که دائماً از طریق رسانهها و سایتها به ما القا میشد.
درباره نامه توهین آمیزی که برضد مقام معظم رهبری به دادگاه لاهه ارسال کردم، باید بگویم این نامه در سایت بالاترین نوشته و تبلیغ شده بود و من جزو امضاکنندگان این نامه بودم.
از شهرستانها بی خبر بودیم
من پشیمان هستم و اینکه چه شد تا ابراز پشیمانی کنم. میخواهم بگویم اولاً اینکه تعدادی از دوستان من بعد از واقعه عاشورا از شهرستان آمدند و من درباره نتیجه انتخابات با آنها صحبت کردم اولاً این افراد به من گفتند این نتیجه انتخاباتی که در شهرستانها صورت گرفته به این صورت نیست و کاندیدایی که من فکر میکردم باید رأی میآوردند در شهرستانها به این صورت نیست.
حتی خواهرهای من در شهرستانها که طرح پزشکی خود را طی میکنند، آنها نیز به واسطه حضور خود در شهرستانها به این نتیجه رسیده بودند و حتی به من نیز این موضوع را گفتند که در انتخابات آنچه که ما فکر میکردیم و اینکه در انتخابات تقلب صورت گرفته و همین موضوع مبنای اطلاعات و اغتشاشات شده و باعث اقدامات زشتی که ما انجام دادیم شده نیست و این نکته را متوجهام کرد که کارهای من کورکورانه و همه اقدامات غلط بود و اینکه بدون تحقیق و بررسی فقط با شنیدن حرفهایی که دوست داشتم بشنوم آن هم از رسانههای خارجی و با القائات دشمنان انقلاب بلافاصله نتیجه انتخابات را محکوم کردم و نظام و همه دستگاهها را متوجه این محکومیت خود کردم.
منتها آن زمان دیگر کار از کار گذشته بود و مدتی بعد از آن دستگیر شدم. هنوز این مسئله در فکر و ذهن من بود که در زندانها اعمالی مثل تجاوز، شکنجه و اعترافهای زوری و قرص خوراندن به برخی از متهمان و چیزی از این دست صورت میگیرد و هیچ کدام از حرفهایی را که گفته میشد باور نمیکردم بنابراین همینها تصورات مبنای خیلی از اغتشاشاتی بود که من در آنها شرکت کردم یعنی وظیفه خود میدانستم که باید در این اغتشاشات شرکت کنم چرا که در رسانه و خبرگزاریهایی که قبولشان داشتم و فکر میکردم که حرفهای درست و واقعیت را میزنند این موضوع تقلب در انتخابات واقعیت دارد.
عضو تشکیلاتی منافقین بودم
از 13 سالگی در تنها کتابخانه محل که متعلق به سازمان منافقین بود با کتابهای آنها آشنا شدم و در همان زمان آموزگارمان را به لحاظ فعالیت با سازمان اعدام کردند و در سال 1384 جذب سازمان منافقین شدم و با ایمیل با آنها ارتباط برقرار کردم، آنها اسامی مختلفی چون رضا، موسی، رامین برای من انتخاب کردند و فعالیتهای تبلیغی داشتهام تا اواسط سال 86 توسط مأموران اطلاعات بازداشت شدم، اما مورد رأفت دستگاه قضایی قرار گرفتم و بعد از آن هیچ گونه ارتباطی با سازمان نداشتم.
پس از طی سه ماه محکومیت و شش ماه انفصال خدمت که در واقع 2 سال حقوق نگرفتم، منافقین با من تماس گرفتند که این موضوع را به حراست اطلاع دادم و محل زندگی ام را جابه جا و به پاکدشت رفتم، اما از سوی سیمای منافقین ایمیلهای متعددی برای من فرستادند و با آنها ارتباط برقرار کردم. آنها نام مستعار شهاب را برای من گذاشتند و سرپل ارتباطی جدیدم مهری شد که مرا ترغیب به شرکت در تجمعات کرد، اما نتوانستم در تجمعات شرکت کنم. تنها عکسی از تجمعات 16 آذر تهیه و برای آنها ارسال کردم و برای روز عاشورا فایلی حاوی لیست شعارها، عکس مسعود و مریم رجوی برایم فرستادند و خواستند که عکسها را منتشر و آن را در بین تجمع کنندگان پخش کنم، سپس از آنها عکس گرفته و برایشان بفرستم.
روز عاشورا بدون این که موضوع را به خانمم بگویم با دختر کوچکم به زیر پل کالج رفتیم که موبایلم زنگ خورد و از سیمای منافقین از من درباره وضعیت آنجا سؤال کردند که من گفتم مردم شعار الله اکبر میدهند، جمعیت زیاد است. انگار انقلاب57 رخ داده، سنگ پرانی از بالای پل میشود، گاز اشک آور زدند و صدای تیراندازی میآید که در این زمان ارتباط تلفنی قطع شد. فیلم کوتاهی از جمعیت گرفتم و زمانی که نیروی انتظامی وارد صحنه شد، میخواستم به منزلم برگردم که از سوی منافقین با من تماس گرفتند و گفتند به سمت ولیعصر برو که من باتری و سیم کارت موبایلم را درآوردم.
بعد از عاشورا در تلویزیون چند خانم بدحجاب را دیدم که شعارهای منافقین را سر میدادند و به جای عکس مسعود و مریم پارچه سبز بالای سرشان گرفته بودند. بعد از روز عاشورا نامهای از سرپل قبلی ام رسید، مبنی بر این که شیوا سرپل جدید است و پروسه جدیدی را بیان کردند مبنی بر این که در داخل تاکسی سوار شوید و به جای میدان ولیعصر بگویید به میدان مصدق میروم. سپس از این موضوع فیلم بگیرید و برای ما بفرستید.
بیت العدل بهائیان دستور اغتشاش در روز عاشورا داده بود
بیتالعدل هیأت 9 نفرهای در کشور فلسطین اشغالی هستند که تمام تشکیلات جامعه بهائی را در اختیار دارند و بهائیان باید طبق اوامر آنها عمل کنند و معمولاً پیامهایش را از طریق برگزاری ضیافتهایی به جامعه بهائی منتقل میکنند و تا قبل از انتخابات مجلس هشتم، بیتالعدل فعالیت سیاسی را ممنوع اعلام کرده بود، اما در انتخابات مجلس هشتم به ما اجازه شرکت دادند و پس از آن هم در انتخابات دهم اجازه شرکت داشتیم. در انتخابات حضور داشتم و در تجمع 25 خرداد از میدان انقلاب تا آزادی به همراه یکی از دوستان بهائیام شرکت کردیم.
در روز عاشورا نیز من از طریق شبکه بیبیسی انگلیسی، صدای امریکا و رادیو فردا متوجه شدم که قرار است تجمعی برگزار شود. از طریق یکی از دوستان جامعه بهائی نیز اسام اسی دریافت کردم. در روز عاشورا ساعت 9:30 صبح به یکی از دوستان بهائیام زنگ زدم که او گفت من با گروه خودم میروم.
در نتیجه من به همراه پنج نفر دیگر در میدان فاطمی قرار گذاشتیم و سپس به سمت پائین حرکت کردیم. روی پل حافظ تجمع نیروی انتظامی را دیدم و زیر پل اغتشاشگران بودند. بیتالعدل احساس میکردند در جمهوری اسلامی ایران حق آزادیهای بیشتری دارند. هرچند به نظر من آزادی کامل در زمینه عقیدتی داشتند. تشکیلات ضیافت زیر نظر بیتالعدل است. هر منطقه چند ضیافت و یک ناظم ضیافت دارد. ضیافت ما حدود 20 نفر عضو داشت و هدفشان این بود که حرکت ضد ارزشهای نظام انجام بدهند.