در واقع گروه کودتاگر به تدریج نام منافقین خلق را ( که خود این نام را از سال 1350 به بعد مطرح شده بود ) در آستانه انقلاب اسلامی عوض کرده و در آذرماه سال 57 سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر را ایجاد کرد که تندترین سازمان چپ و خشن ترین آنان پس از انقلاب اسلامی در برابر انقلاب بود .
برخی از عناصر منافقین نیز به گروه راه کارگر پیوستند که به گفته حسین روحانی ، علیرضا تشید ، زین العابدین حقانی از آن جمله هستند .
تقی شهرام که در سال 57 از سازمان رانده شده بود و به صورت منفرد کار می کرد در سال 1358 توسط خیاطی که در پاساژ محل کار شهرام زندگی می کرد دستگیر و به کمیته انقلاب اسلامی تحویل داده شد .وی سپس به جرم کشتن شریف واقفی و شماری دیگر از مجاهدین اعدام گردید .
برای نخستین بار نشریه پیکار ش 60 ، 2 تیرماه 59 خبر از دستگیری نه ماه پیش شهرام را می دهد و آن درج نامه والدین او به بنی صدر رئیس جمهور وقت است . پس از آن در شماره های 61 (ص16) و 62 (ص 7 ) و جریان محاکمه در شماره 65 (ص12) اخباری ارائه شده است . ( چندین اطلاعیه هم در دفاع از تقی شهرام از طرف پیکاری ها منتشر شد که دو نمونه را در ضمایم آورده ایم .)
دادستانی انقلاب در برابر اطلاعیه سازمان منافقین خلق که بوی هواداری از شهرام را می داد ، اطلاعیه ای منتشر کرد و ضمن آن اعلام کرد که جرم اصلی تقی شهرام صدور قتل چند تن از مبارزان مسمان پیش از انقلاب است .
در این اطلاعیه همچنین به ملاقات های تقی شهرام با سران منافقین پس از انقلاب یاد شده است . تقی شهرام نامه ای هم از زندان نوشته و وضعیت برخورد باخود را شرح داده است .( پیکار ش 66، ص 7) .
تقی شهرام در دادگاه خود که با قضاوت آقای عبدالمجید معادیخواه برگزار شد درخواست کرد که دادگاه وی به وسیله سازمان منافقین خلق تشکیل شود ! وی در دوم مرداد سال 59 اعدام شد .
محتوای کیفر خواست وی حاوی اطلاعات جالبی از نقش شهرام در کودتای درونی سازمان است . تقی شهرام به رغم همه خصلت های اخلاقی منفی اش بر این باور بود که سازمان را از حصار نفاق فکری خارج کرده است ، در حالی که آنان که هنوز آن عقاید و افکار را دارند بر نفاق خویش باقی هستند .
وقتی احمد احمد در زندان از تقی شهرام می پرسد : سرنوشت بچه های مسلمان دیگر چه می شود ؛ او می گوید : همه تغییر ایدئولوژی را پذیرفته اند . چند نفری مثل تو باقی مانده اند که به آنها اجازه می دهیم تا اعتقادات مذهبی خود را حفظ کنند آن هم به صورت فردی . ولی باید در مبارزه کنار ما باشند .
به جز گروه متعلق به مسعود رجوی گروهی نیز به رهبری لطف الله میثمی که در سال 48 به سازمان پیوسته بود _ هر چند دوستی دیرینه با حنیف نژاد داشت و شب 28 مرداد سال 53 به بمب صوتی که در حال ساختنش بود ، دستش قطع و چشمش نابینا شد و باز به زندان افتاده و حبس ابد گرفت _ راهشان را ادامه دادند .
وی در سال 1356 به دنبال اختلاف نظری که با گروه رجوی در زندان پیدا کرد ، تشکیلات نهضت مجاهدین بودند که بر آرمان دینی خود باقی مانده بوده اند . همچنین گروهی تحت عنوان " شیعیان راستین " در همدان به تلاش های خود ادامه دادند و چهار مأمور ساواک را کشتند .
گفتنی است که زندانیان مذهبی تا پیش از سال 50 یعنی قبل از آمدن مجاهدین به زندان ، جدای از مارکسیست ها زندگی می کردند . اما با آمدن منافقین به زندان و طرح شعار وحدت استراتژیک با مارکسیست ها ، پیشنهاد جمعی مشترکی را با نام کمون مشی که اشاره به جمعی بود که به نبرد مسلحانه اعتقاد داشتند ، تشکیل دادند .
تنها گروهی که در این جمع شرکت نکرد زندانیان مؤتلفه و کشندگان منصور بودند . این وضعیت تا سال 54 ادامه داشت تا قصه ارتداد پیش آمد ؛ گروهی از زندانیان اعلام کردند که مارکسیست شده اند و بدین ترتیب اختلاف بالا گرفت .
در اینجا مسلمانان دو دسته شدند . آنان که هنوز التقاطی احترام به مارکسیسم می گذاشتند و جریان ارتداد را یک جریان اپورتونیستی می دانستند _ نیروهای رجوی _ پس از ماجرای ارتداد نیز پیوند خود را با مارکسیست ها حفظ کردند . و سایرین که راهشان را از التقاطی ها جدا کردند و از کمونیست ها کاملاً جدا شدند .
«آخرین سخن در این باره »
به هر روی تأثیر منفی مارکسیست شدن اعضای سازمان در ناامید کردن نیروهای مذهبی جدی بوده و آثار منفی فراوانی بر حرکت اسلامی و ایجاد بحران در آن از خود برجای گذاشت .
از عوارض این مسأله علاقه مندی برخی از جوانان متدین به مارکسیسم بود ؛ چیزی که حتی در حوزه علمیه قم نیز انعکاس داشته و شایع شده بود که 65 نفر از طلاب مدرسه حجتیه کمونیست شده اند !!!
دلیلشان هم برای این امر آن بود که اینان پرچم سرخی را بر بام مدرسه برافراشتند . در واقع رژیم به هر بهانه ای می کوشید تا برچسب مارکسیسم را بر گروه های مبارز بچسباند و در این راه تا این حد به جلو رفته بود که طلاب علوم دینی را نیز متهم به کمونیست بودن می کرد ! بستر این اتهام همان جریان ارتداد در مجاهدین خلق بود .
در عین حال نوعی اثر معکوس _ اما مثبت بر جریان مذهبی گذاشت که به نظر می رسد کمتر به آن توجه شده است .
نیروهای مذهبی متدین با تجربه ای که از این حرکت ابتر به دست آوردند ، این بار روی جوانان متدین سرمایه گذاری بیشتری کرده و با تشکیل سازمان های انقلابی _ اسلامی جدید مانند تشکل منصورون و جز آن _ دنباله حرکت انحرافی منافقین را قطع کردند _ تقابل بعدی منافقین انقلاب اسلامی با منافقین خلق که بلافاصله در سال 58 پدید آمد ، امتداد همین تأثر و تجربه بود .
در واقع پس از سال 55 که بیشتر نیروهای باقی مانده شاخه مرتد شده سازمان منافقین کشته و دستگیر شدند ، تا شروع انقلاب اسلامی در سال 56 و تا نزدیکی قیام بهمن 57 دیگر کمترین تحرکی از گروه های چپ و منافق در ایران دیده نشد .
زان پس بقایای این گروه ها اعتقاد خود را به مبارزه چریکی از دست دادند . حتی شاخه مارکسیست _ لنینیست سازمان منافقین خلق به رهبری شهرام تمام میراث چریکی گذشته را کنار گذاشت و به کار سیاسی روی آورد .
در عوض گروه های جدید اسلامی که با روحانیت ارتباط نزدیکتری داشتند و پیرو خالص امام بودند درست در همین زمان در صحنه مبارزاتی فعال شدند . روحانیت نیز با پشت سر گذاشتن آن تجربه نسبت بهمنافقین سخت بدبین شده و با تجربه ای که در زندان در برخورد با بقایای منافقین به دست آورده بودند ، در روزهای پس از پیروزی انقلاب به هیچ صورتی روی خوش به آنان نشان نداد .
اصرار منافقین برای مشارکت ، با توجه به داشتن آن سابقه ، بی مورد بود و رهبران روحانی انقلاب دو بار از یک سوراخ گزیده نشدند . تجربه ارتقای ایدئولوژیک که بعدها در سال 64 در مجاهدین رخ داد ، یعنی درست ده سال پس از تغییر مواضع سازمان _ ازدواج رجوی با مریم عضدانلو به فاصله دو تا سه روز پس از طلاق وی توسط ابریشمچی _ نشان داد که این ایدئولوژی در اساس خود یک ایدئولوژی انحرافی و آماده زیر پا گذاشتن صریح ترین دستورات فقهی قرآنی است .